چون به سختى در بمانى تن به عجز اندر مده
درویشی را ضرورتی پیش آمد، گلیمى را از خانه یکى از پاک مردان دزدید. قاضى فرمود تا دستش بدر کنند.
صاحب گلیم شفاعت کرد که من او را بحل کردم.
قاضى گفت : به شفاعت تو حد شرع فرو نگذارم.
صاحب گلیم گفت : اموال من وقف فقیران است ، هر فقیرى که از مال وقف به خودش بردارد از مال خودش برداشته ، پس قطع دست او لازم نیست .
قاضى از جارى نمودن حد دزدى منصرف شد، ولى دزد را مورد سرزنش قرار داد و به او گفت : آیا جهان بر تو تنگ آمده بود که فقط از خانه چنین پاک مردى دزدى کنى ؟!
دزد گفت : اى حاکم ! مگر نشنیده اى که گویند: خانه دوستان بروب ولى حلقه در دشمنان مکوب .
چون به سختى در بمانى تن به عجز اندر مده
دشمنان را پوست بر کن ، دوستان را پوستین
شکر آنکه به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی
پارسایی را دیدم بر کنار دریا ، که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمی شد. مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای عز وجل علی الدوام گفتی . پرسیدندش که شکر چه می گویی ؟ گفت : شکر آنکه به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی.
اگر مرا زار به کشتن دهد آن یار عزیز
تا نگویى که در آن دم ، غم جانم باشد
گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد
کو دل آزرده شد از من غم آنم باشد
شبى در بیابان مکه از بی خوابی پای رفتنم نماند . سربنهادم و شتربان را گفتم : دست بدار از من .
پاى مسکین پیاده چند رود؟
کز تحمل ستوده شد بختى
تا شود جسم فربهى لاغر
لاغرى مرده باشد از سختى
ساربان گفت : اى برادر! حرم در پیش است و حرامى در پس . اگر رفتى ، بردى و گر خفتى مردى .
خوش است زیر مغیلان به راه بادیه خفت
شب رحیل ، ولى ترک جان بباید گفت
در جامع بعلبک بودم .یک روز چند کلمه به عنوان پند و اندرز براى جماعتى که در آنجا بودند، مى گفتم ، ولى آن جماعت را پژمرده دل و دل مرده و بى بصیرت یافتم که آن چنان در امور مادى فرو رفته بودند که در وجود آنها راهى به جهان معنویت نبود. دیدم که سخنم در آنها بى فایده است و آتش سوز دلم ، هیزم تر آنها را نمى سوزاند. تربیت و پرورش آدم نماهاى حیوان صفت و آینه گردانى در کوى کورهاى بى بصیرت ، برایم ، دشوار شد، ولى همچنان به سخن ادامه مى دادم و در معنویت باز بود. سخن از این آیه به میان آمد که خداوند مى فرماید:
و نحن اقرب الیه من حبل الورید:
و ما از رگ گردن ، به انسان نزدیکتریم .
دوست نزدیکتر از من به من است
وین عجبتر که من از وى دورم
چه کنم با که توان گفت که دوست
در کنار من و من مهجورم
من از شرا باین سخن مست و فضاله قدح در دست که رونده ای برکنار مجلس گذر کرد و دور آخر در او اثر کرد و نعره ای زد که دیگران به موافقت او در خروش آمدند و خامان مجلس بجوش.گفتم:
اى سبحان الله ! دوران باخبر، در حضور و نزدیکان بى بصر، درو!
فهم سخن چون نکند مستمع
قوت طبع از متکلم مجوى
فسحت میدان ارادت بیار
تا بزند مرد سخنگوى گوى
یکى از صلحای لبنان که مقامات او میان عرب به مشهور ، به جامع دمشق درآمد، برکه حوض کلاسه رفت طهارت همی ساخت، ناگاه پایش لغزید و به داخل آب افتاد و با رنج بسیار از آب نجات یافت . مشغول نماز شد، پس از نماز یکى از اصحاب نزدش آمد و گفت : مشکلى دارم ، اجازت دهی.
مرد صالح گفت :آن چیست؟
او گفت : به یاد دارم که شیخ بر روى دریاى روم راه رفت و قدمش تر نشد، ولى براى تو در حوض کوچک حالتى پیش آمد؟ نزدیک بود به هلاکت برسى ؟
مرد صالح پس از فکر و تامل بسیار به او گفت : آیا نشنیده اى که خواجه عالم ، سرور جهان رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
لى مع الله وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب ولا نبى مرسل :
مرا با خدا وقتى هست که در آن وقت آن چنان یگانگى وجود دارد که فرشته ویژه و پیامبر مرسل در آن نگنجند.
ولى نگفت على الدوام همیشه بلکه فرمود: وقتى از اوقات . آن حضرت در یک وقت چنین فرمود که جبرئیل و میکائیل به حالت او راه ندارند ولى در وقت دیگر با همسران خود حفصه و زینب ، دمساز شده ، خوش مى گفت : و مى شنید.
مشاهدة الابرار بین التجلى و الاستتار:
مشاهده و دیدار نیکان ، بین آشکارى و پوشیدگى است .
مشاهده الابرار بین التجلی و الاستار. می نماید و می ربایند.
دیدار می نمایی و پرهیز می کنی
بازار خویش و آتش ما تیز مى کنى
اشاهد من اهوی بغیر وسیله
فیلحقنی شان اضل طریقا