پیاده ای سر و پا برهنه با کارونان حجاز از کوفه بدر آمد و همراه ما شد و معلومی نداشت. خرامان همی رفت و می گفت :
نه بر اشترى سوارم ، نه چو خر به زیر بارم
نه خداوند رعیت ، نه غلام شهریارم
غم موجود و پریشانى معدوم ندارم
نفسى مى زنم آسوده و عمرى به سر آرم
اشتر سواری گفتش :ای درویش کجا می روی ؟ برگرد که بسختی بمیری.نشنید و قدم در بیابان نهاد و اشتر سواری گفتش : ای درویش کجا می روی ؟ برگرد که بسختی بمیری. نشنید و قدم در بیابان نهاد و برفت . چون به نجله محمود در رسیدیم ، توانگر را اجل فرار سید. درویش به بالینش فراز آمد و گفت :
شخصى همه شب بر سر بیمار گریست
چون روز آمد بمرد و بیمار بزیست
اى بسا اسب تیزرو که بماند
خرک لنگ ، جان به منزل برد
بس که در خاک تندرستان را
دفن کردیم و زخم خورده نمرد
یه داستان کوتاه بی مزه :
مردی بدهی و قرض زیادی داشت و رفت یک ماشین مدل بالا خرید!
زنش پرسید : آخه مرد با این وضعی که ما داریم چه وقت ماشین مدل بالا خریدن بود؟
مرد گفت : ماشینو خریدم تا سریع تر بتونم از دست طلبکارها فرار کنم!!!
یکى از جمله ی صالحان بخواب دید مرد پادشاهى را در بهشت است و پارسایى در دوزخ ،پرسید: موجب این درجات چیست و سبب آن درکات؟که مردم بر خلاف این اعتقاد داشتند؟!
ندایى آمد که : این پادشاه به خاطر دوستى با پارسایان به بهشت رفت و آن پارسا به خاطر تقرب به شاه ، به دوزخ رفت .
دلقت به چکار آید و مسحى و مرقع
خود را ز عملهاى نکوهیده برى دار
حاجت به کلاه برکى داشتنت نیست
درویش صفت باش و کلاه تترى دار
پادشاهى پارسایی را دید ، گفت : هیچت از ما یاد آید؟ گفت : بلی، وقتی که خدا را فراموش می کنم.
هر سو دود آن کس ز بر خویش براند
و آنرا که بخواند به در کس ندواند
دختری می رفت ، پسری او را دید و دنبال او روان شد .
دختر پرسید که چرا پس من می آیی ؟
دختر گفت : برمن چه عاشق شده ای ، خواهر من از من خوبتر است و از پس من می آید ، برو و بر او عاشق شو .
پسر از آنجا برگشت و دختری بدصورت دید ، بسیار ناخوش گردید و باز نزد دختر رفت و گفت : چرا دروغ گفتی ؟
دختر گفت : تو راست نگفتی . اگر عاشق من بودی ، پیش دیگری چرا می رفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟