خواهنده مغربی در صف بزازان حلب می گفت : ای خداوندان نعمت ، اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت ، رسم سوال از جهان برخاستی .
اى قناعت ! توانگرم گردان
که وراى تو هیچ نعمت نیست
گنج صبر، اختیار لقمان است
هر که را صبر نیست ، حکمت نیست
حکیمی را پرسیدند از سخاوت و شجاعت کدام بهتر است ؟ گفت : آنکه را سخاوت است به شجاعت حاجت نیست.
نماند حاتم طائى ولیک تا به ابد
بماند نام بلندش به نیکویى مشهور
زکات مال به در کن که فضله رز را
چو باغبان بزند بیشتر دهد انگور
نبشته است بر گور بهرام گور
که دست کرم به ز بازوى زور
حکایتی از زبان مسیح :
مرد ثروتمند خندید و گفت : ...............
برای خواندن این داستان زیبا و آموزنده به ادامه مطلب مراجعه کنید
فرشته سردرگم به نزد پروردگار رفت و تا گره از این معما بگشاید
خداوند هنگامی که فرشته را مستعصل دید پرسید:
"آیا اتفاقی افتاده که تورا اینطور پریشان نموده؟"
"بارالهی...زنی را که دیروز خودش به زندگی اش پایان داده به اینجا آورده اند
اما در کمال تعجب نام آن زن در ضمره بهشتیان است"
"دلیل آن زن برای ترک هستی چه بوده است؟"
فرشته جواب داد:
ادامه این داستان زیبا را در ادامه مطلب بخوانید
پادشاهى به دیده ی استحقار در طایفه درویشان نظر کرد. یکی زان میان بفراست بجای آورد و گفت : ای ملک ما درین دنیا بجیش از تو کمتریم و بعیش از تو خوشتر و بمرگ برابر و بقیامت بهتر.
اگر کشور گشاى کامران است
و گر درویش ، حاجتمند نان است
در آن ساعت که خواهند این و آن مرد
نخواهند از جهان بیش از کفن برد
چو رخت از مملکت بربست خواهى
گدایى بهتر است از پادشاهى
ظاهر درویشی جامه ی ژنده است و موی سترده و حقیقت آن ، دل زنده و نفس مرده .
نه آنکه بر در دعوى نشیند از خلقى
وگر خلاف کنندش به جنگ برخیزد
اگر ز کوه غلطد آسیا سنگى
نه عارف است که از راه سنگ برخیزد
طریق درویشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل . هر که بدین صفتها که گفتم موصوف است بحقیقت درویش است وگر در قباست ، اما هرزه گردی بی نماز ، هواپرست ، هوسباز که روزها به شب آرد در بند شهوت و شبها روز کند در خواب غفلت و بخورد هرچه در میان آید و بگوید هرچه بر زبان آید ، رند است وگر در عباست.
اى درونت برهنه از تقوا
کز برون جامه ریا دارى
پرده هفت رنگى در مگذار
تو که در خانه بوریا دارى