عشق یعنی خستگی افسردگی
عشق یعنی بی کسی پژمرده کی
عشق یعنی انتظار و افتخار
عشق یعنی خاطرات ماندگار
عشق یعنی مهر بانی با گدا !!!
عشق یعنی تاسحر دست برد دعا
عشق یعنی همسفر با آشنا
عشق یعنی جاده بی انتـــها
عشق یعنی صابر و ساده دلی
عشق یعنی صالح و زنده دلی
عشق یعنی عاشق و بی سرپرست
عشق یعنی بردن و گاهی شکست
عشق یعنی میزبان راحتی
عشق یعنی آری از بی حرمتی
عشق یعنی چاره و بیچارگی
عشق یعنی سرنوشت زندگی
عشق یعنی محترم بودن چو گل
عشق وصل عهد و پیمان مثل پل
شعر زمستان
اخوان ثالث
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است.
کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم
زچشم دوستان دور یا نزدیک
مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناحوانمردانه سرد است...آی...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!
منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم
منم من سنگ تیپا خورده رنجور
منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور
نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در بگشای دلتنگم
حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست مرگی نیست
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد
فریبت می دهد برآسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان
نفس ها ابر دل ها خسته و غمگین
درختان اسکلت های بلور آجین
زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهروماه
.
.
زمستان است......
وصیت نامه ابوالقاسم حالت
طنز نویس معروف مجله های توفیق و گل آقا با تخلص "خروس لاری"
بعد مرگم نه به خود زحمت بسیار دهید
نه به من برسر گور و کفن آزار دهید
نه پی گورکن و قاری و غسال روید
نه پی سنگ لحد پول به حجار دهید
به که هر عضو مرا از پس مرگم به کسی
که بدان عضو بود حاجت بسیار دهید
این دو چشمان قوی را به فلان چشم چران
که دگر خوب دو چشمش نکند کار دهید
وین زبان را که خداوند زبان بازی بود
به فلان هوچی رند از پی گفتار دهید
کله ام را که همه عمر پر از گچ بوده است
راست تحویل علی اصغر گچکار دهید
وین دل سنگ مرا هم که بود سنگ سیاه
به فلان سنگتراش ته بازار دهید
کلیه ام را به فلان رند عرق خوار که شد
ازعرق کلیه او پاک لت و پار دهید
ریه ام را به جوانی که ز دود و دم بنز
درجوانی ریه او شده بیمار دهید
جـگرم را به فلان بی جگر بی غیرت
کمرم را به فلان مردک زن باز دهید
چانه ام را به فلان زن که پی وراجی است
معده ام را به فلان مرد شکمخوار دهید
گر سر سفره خورد فاطمه بی دندان غم
به که، دندان مرا نیز به آن یار دهید
تا مگر بند به چیزی شده باشد دستش
لااقل تخـم مرا هم به طلبکار دهید!
گل دختری و روسری سبز راه راه
آن هم شبیه عقربه ای که نمی رسد . . . این راه
می آید وشبیه خودم مات می شود
یا نه ! شبیه آن زن فرتوت پا به ماه
می زاید و به دور خودش چرخ می خورد
او در کنار سفره حسرت دو قرص آه !
محصول مشترک یک دو ساعت مرموز
محصول طعنه ها و دو چشمک که گاه گاه . . .
پر می کشد به صورت سرخش که می زند
خنده به بخت سبز خودش - :سبز؟ نه سیاه
با سینـه ای کبود به او شیر می دهد
وقتی نشسته . . . - : تماشای قرص ماه
این ماه هم گذشت و طفلی بزرگ شد
گل دختری و روسری سبز راه راه !
گلپونه های وحشی ......
گلپونه های وحشی دشت امیدم، وقت سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غم ها
گل پونه ها , نامهربانی آتشم زد, آتشم زد
گلپونه ها , بی هم زبانی آتشم زد
می خواهم اکنون تا سحر گاهان بخوانم
افسرده ام , دیوانه ام , آزرده جانم
گلپونه های وحشی دشت امیدم ، وقت سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد