دعای غریق
دوران غریبی است دوران غیبت، امواج شبهه و فتنه از هر سو رو می کند و تا به خود بیایی چون کشتی شکسته ها در دل دریای بی کران دست و پا می زنی که آیا دستگیری هست؟ آیا فریادرسی هست؟ آیا کسی برای نجات این غریق بی پناه می آید؟ اما همیشه روزنل امیدی هست. از میان تاریکی ها نوری می درخشد و تو را به خود می خواند که ای غریق دریای فتنه ها و ای سرگردان در میان شبهه ها، نجاتت را تنها از من بخواه.
عبدا... بن سنان یکی از یاران امام صادق(ع) نقل می کند که روزی آن حضرت خطاب به ما فرمودند:
به زودی شبهه ای به شما روی خواهد آورد و شما نه پرچمی خواهید داشت که دیده شود و نه امامی که هدایت کند. تنها کسانی از این شبهه نجات خواهند یافت که دعای غریق را بخوانند.
گفتم: دعای غریق چگونه است؟
فرمود: می گویی «یا ا... یا رحمن یا رحیم، یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک
ای خدا، ای بخشنده، ای بخشایشگر، ای کسی که قلبها را دگرگون میسازی! قلب مرا بر دینت پایدار فرما».
چهل چهارشنبه
سید جلیل، آقا سید جعفر قزوینی می گوید: با پدرم- مرحوم آقا سید باقر قزوینی- به مسجد سهله می رفتیم. وقتی نزدیک مسجد رسیدیم به او گفتم: این حرفهایی که از مردم می شنوم، یعنی هر کس چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله بیاید حضرت مهدی(ع) را می بیند، پایه و اساسی ندارد.
پدرم غضبناک متوجه من شد و گفت: چرا اساسی نداشته باشد؟ فقط به این خاطر که تو ندیده ای؟ آیا هر چیز که تو ندیده ای اصل ندارد؟ و خیلی مرا سرزنش کرد، طوری که از گفت? خودم پشیمان شدم. داخل مسجد شدیم، هیچ کس در آنجا نبود. وقتی پدرم در وسط مسجد، برای خواندن دو رکعت نماز استجاره (1) ایستاد، شخصی از طرف مقام حضرت حجت(ع) متوجه او شد و از کنارش عبور کرد. به او سلام کرد و با ایشان مصافحه نمود.
در این جا پدرم به من توجه کرد و پرسید: این آقا کیست؟
گفتم: آیا او حضرت مهدی(ع(است؟ فرمود: پس کیست؟
من به دنبال آن حضرت دویدم؛ ولی احدی را نه در مسجد و نه در خارج آن ندیدم.(2(
پی نوشت: 1- نمازی که در این مکان مقدس خوانده می شود. * 2- برکات حضرت ولی عصر(ع)، ص65؛ عبقری الحسان، ج2، ص72، س37
داستان پندآموز و عبرت انگیز
حتماً بخوانید و به دیگران توصیه کنید
معجزه
هنگامی که سارا دخترک هشت ساله ای بود، شنید که پدر و مادرش درباره برادر کوچکترش صحبت می کنند، فهمید برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او در بساط ندارند، پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد، سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: "فقط یک معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد."
سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و .........
برای خواندن ادامه این داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید
داستان : راه بهشت
حتماً بخوانید
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تا مردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند. پیادهروی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق میریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز میشد و در وسط آن چشمهای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازهبان کرد: «روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟» دروازهبان: ....................
ادامه این داستان را در ادامه مطلب بخوانید
مردى خدمت رسول خدا - صلى الله علیه و آله - آمد و از فقر شکایت کرد، آن حضرت فرمود:
وقتى داخل خانه خود شدى سلام کن - خواه کسى در خانه باشد و خواه نباشد - و بر من سلام فرست ، و بعد از آن سوره اخلاص بخوان .
و آن مرد، چنان کرد و در اندک روزى توانگر گردید، چنان که بر همسایگان و خویشان خود افاضه مى نمود.