بگو درین روزگار تشویش صداقت را به کدامین معنا تعبیر کنم...؟
بگو در این آشفته بازار سرد زندگانی ، اعتماد را به کدامین رنگ نقاشی کنم ...؟
بگو محبتم را به کدامین چشم نثار کنم که برق نگاه پر از تردیدش، که انعکاس واژگونه ی صداقتم ،
کاه نیم سوخته ی وجودم را آتش نزند...؟
بگو به که باید پیوست در سرزمینی که پاک را به جرم ناپاکی می سوزانند
و سادگی را در غل و زنجیر می کنند ....!؟
سخنی از ویلیام شکسپیر:
من وقت را تلف کرده ام واینک وقت مرا تلف می کند.
مرگ و زندگی
مرگ داشت با زندگی در و دل می کرد ، بهش گفت تو چرا برای همه دوست داشتنی هستی و همه دوست دارن با تو باشن ولی من واسه هیشکی ارزش ندارم ؟؟
زندگی بهش گفت چون تو یک حقیقتی و من یک دروغ!!!
آخه یکی بگه باید چه کرد !!!!