مرا درغروب یک احساس ناجوانمردانه کشتند...
هوای تاریک
نوری نمی دمید،
آسمان خیس بود،
بغض هم داشت،
شاید چشمانم تر بود،
مرا مرگی بود!
مرا در غروب یک احساس بی رحمانه کشتند...
مرا که جرمم خالیست،
بودنم پنهانسیت،
مرا آرام نیز کشتند...
الان هیچ نمی گویم ،
هیچ ولی نشنو،
بغضم را بی صدا در گلویم کشتند...
مرا که فریادم جز یک خیال نبود... کشتند،
حال، آرام می گیرم در این قبر سخت سکوت،
بعد ها که گذشتی،
بگو اینجا عاشقی آرام خوابید...
تا ابد عشقش...
نسخهء دارو
یه خانومی وارد داروخانه میشه و به دکتر داروساز میگه که به سیانور احتیاج داره!
داروسازه میگه واسه چی سیانور میخوای؟
خانومه توضیح میده که لازمه شوهرش را مسموم کنه.
چشمهای داروسازه چهارتا میشه و میگه: خدا رحم کنه، خانوم من نمیتونم به شما سیانور بدم که برید و شوهرتان را بکُشید! این بر خلاف قوانینه! من مجوز کارم را از دست خواهم داد... هردوی ما را زندانی خواهند کرد و دیگه بدتر از این نمی شه! نه خانوم، نـــه! شما حق ندارید سیانور داشته باشید و حداقل من به شما سیانور نخواهم داد.
بعد از این حرف خانومه دستش رو میبره داخل کیفش و از اون یه عکس میاره بیرون؛ عکسی که در اون شوهرش و زن داروسازه توی یه رستوران داشتند شام میخوردند.
داروسازه به عکسه نگاه می کنه و میگه: خب، حالا... چرا به من نگفته بودید که نسخه دارید؟
نتیجهی اخلاقی: وقتی به داروخانه میروید، اول نسخهی خود را نشان بدهید!
سخنی از زکریای رازی
طول کشیدن معالجه را دو سبب خواهد بود :
نادانی پزشک
یا نافرمانی بیمار.
یک عکس جالب و خنده دار
التماس دعاهای دانش آموزان در آخر برگه امتحان
برای دیدن عکس به ادامه مطلب مراجعه کنید