شانه های جبرئیل می لرزد از غم...
کودکان بی نوای کوفه،
آسوده بخوابید، هنوز پدر زنده است.
ناجوانمردان نمکدان شکن،
بهراسید! حیدر کرار هنوز نفس می کشد.
مردمان کوفه!
دست بر دعا بردارید، هنوز سلطان عالم زنده است.
ابوذر، جابر!
نگریید، هنوز مولا دارید.
آسمان!
نایست، علی هنوز پای بر زمین می گذارد.
مبادا سحر گردد، که
یتیمان دوباره بی پدر می گردند.
ناجوانمردان، دوباره فتنه می کنند.
شیعه دوباره مظلوم می شود.
آسمان ...
عرش...
شانه ی جبرئیل،
می لرزد از اشک ماتم.
مبادا سحر گردد که
زینب طاقت بی پدری ندارد
حسن، بی یاور می ماند.
حسین، عطشان آب می شود.
آه دل علی ،
چشم منتظر فاطمه،
آغوش باز رسول
تپش های قلب عاشق خدا
می گویند:
سحر دیر کردی،
زودتر بیا...