یه یارویی به یه سیاه پوسته میگه آقا شما سیاه پوستین؟
میگه آره.از کجا فهمیدی؟
میگه از رو لهجت!!!!
یارو نذر میکنه دانشگاه قبول بشه مادرش رو پای پیاده بفرسته کربلا
یارو عینکش را دور دستش می چرخونه بعد میزنه چشش، سرش گیج میره میخوره زمین
طرف اسم نویسی میکنه واسه موبایل… میگه : خدا کنه نوکیا در بیاد
پیرمرد نگران به افق مینگریست و در فکر زمین شخم نزده اش و گاوش بود...
اما گاو بیخیال داشت اس ام اس میخوند
جلوی گلفروشی رد میشدم دیدم قشنگ ترین گلش نیست...
گفنم اس ام اس بزنم ببینم چرا خوردیش گوسفند...؟؟؟!!!