من در تقلا به امید رسیدن به ساحلی بودم ...
ولی تو اینگونه نباش
دستانت را به سوی من قایقی کن و بیا ... بیا ...
بیا تا با هم برویم
با هم برویم به آخرین نقطه نگاه من و تو
آنجا که آن دو به هم می رسند ...
اما تو نگران نباش...
من همچنان سر قول خود هستم
رازی را که در سینه دارم
حتی به کوچکترین خاکستر غلتان در باد هم نخواهم داد