در کودکی نمی دانستم که
باید از زنده بودنم خوشحال باشم یا نباشم!
چون هیچ موضع گیری خاصی
در برابر زندگی نداشتم .
گذشت ناگریز روزها و تکرار یکنواخت
خوراکی های حواس، توقعاتم را بالا برد!
توقعات بالا و ایده های محال
مرا دچار کسالت روحی کرد
و این دوران نوجوانیم بود!
این روزها و احتمالا تا همیشه
مرثیه خوان آن روزها باقی خواهم ماند!
چرا باید زیبایی های زندگی را
فقط در دوران کودکی مان تجربه کنیم
حال آنکه ما مجهز به نبوغ زیباسازی منظومه هاییم!
ما در هیئت پروانه هستی
با همه توانایی ها و تمدن هامان
شاخکی بیش نیستیم!