روزی یه پری سراغ آهو خانومی که خیلی زیبا بود اومد و گفت : آهو جون !
دوست داری شوهرت چه موجودی باشه ؟
آهو گفت : یه موجود خونسرد و خوب و زحمتکش.
پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یه الاغ ازدواج کرد اما ...
برای خواندن این داستان طنز و دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: شوخی سرش نمیشه, تا براش عشوه میام جفتک می اندازه.
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: آبروم پیش همه رفته , همه میگن شوهرم حماله.
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: مشکل مسکن دارم , خونه ام عین طویله است.
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: اعصابم را خورد کرده , هر چی ازش می پرسم مثل خر بهم نگاه می کنه.
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: تا بهش یه چیز می گم صداش رو بلند می کنه و عرعر می کنه.
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: از من خوشش نمی آد, همه اش میگه لاغر مردنی , تو مثل مانکن ها می مونی.
حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آیا همسرت راست میگه؟
الاغ گفت: آره.