بر دور سینه هوس انگیزه تپه ها باد از شکاف دامنه فریاد میزند من همچون باد می گذرم روی بال شب در هر سوی راه غوغای شاخه ها و گریز درخت هاست با برگ های سوخته با شاخه های خشک سر میکشند در پی هم خارهای گیج گاهی دو چشم خونین از لای بوته ها مبهوت می درخشد و محسور می شود گاهی صدای وای کسی از فراز کوه در های و هوی همهمه ها دور می شود ای روشنایی سحر ای آفتاب پک ای مرز جاودانه نیکیمن با امید وصل تو شب را شکسته ام من در هوای عشق تو از شب گذشته ام بهر تو دست و پا زده ام در شکنج راه سوی تو بال و پر زده ام در ملال شب
فریدون مشیری