قایق کاغذی رو آب داره میره من نگاش می کنم و گریم می گیرهقایق کاغذی میره و میدونم که برای گریه کردن دیگه دیرهبرای گریه کردن دیگه دیرهزندگیم کتاب مثنوی نبودهمن از اون روزی که دنیا رو شناختمزندگیم یه تیکه کاغذ پاره بودهکه ازش یه قایق کاغذی ساختمکه ازش یه قایق کاغذی ساختمچی برام مونده که با دست محبت روی سینم بفشارمش به شادیچی برام مونده بجز اشک ندامت که به چشم خشک من تو هدیه دادیشعر من تا توی خاکه اسیرهدلم از دیدن نیلوفر می گیرهحس خوب کودکی کنار برکهگل زده به قایق و با اون میمیرهجاده تنها اونور برکه نشستهباز نگاهش به منه ، منه خستهقصه ی مسافر و قصه ی رفتنقصه ی تلخ من و قلب شکستهچی برام مونده که با دست محبت روی سینم بفشارمش به شادیچی برام مونده بجز اشک ندامت که به چشم خشک من تو هدیه دادی