شعر شهریار برای انیشتین
برای خواندن این شعر به ادامه مطلب مراجعه کنید
انیشتن یک سلام ناشناس البته می بخشیدوان در سایه روشنهای یک مهتاب خلیایینسیم شرق می آید شکنج طره ها افشانفشرده زیر بازو شاخه های نرگس و مریماز آنهایی که در سعدیه شیراز می رویندز چین و موج دریاها و پیچ و تاب جنگل هادوان می آید این صبح سحر، خواهد به سر کوبددر خلوت سرای قصر سلطان ریاضی رادرون کاخ استغنا، فراز تخت اندیشهسر از زانوی استغراق خود برداربه این میهمان که بی هنگام و ناخوانده است در بگشایاجازت ده که با دست لطیف خویش بنوازدبه نرمی چین پیشانی افکار بلندت رابه آن ابریشم اندیشه هایت شانه خواهد زدنبوغ شرق نیز با آیین درویشیبه کف جام شرابی از صبوی حافظ و خیامبه دنبال نسیم می آید از در میزند زانوکه بوسد دست پیر حکمت دانای مغرب راانیشتن آفرین بر توخلاء با سرعت نوری که داری در نور دیدیزمان در جاودان پی شد، مکان در لامکان طی شدحیات جاودان کز درک بیرون بود پیدا شدبهشت روح علوی هم که دین می گفت جز این نیستتو باهم آشتی دادی جهان دین و دانش راانیشتن ناز شست تونشان دادی که جرم و جسم چیزی جز انرژی نیستاتم را می شکافد جزء، جمع عالم بالاستبه چشم مو شکاف اهل عرفان و تصوف نیزجهان ما حباب روی چین آب را ماندمن ناخوانده دفتر هم که طفل مکتب عشقمجهان جسم موجی از جهان روح می بینماصالت نیست در مادهانیشتن صد هزار احسنت ولیکن صد هزار افسوسبشر از کشف و الهام تو دارد بمب می سازدانیشتن اژدهای جنگجهنم کام وحشتناک خود را باز خواهد کردچه می گویممگر مهر و وفا محکوم اضمحلال خواهد بودمگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شدمگر یک مادر از دل، وای فرزندم نخواهد گفتانیشتن بغز دارم در گلو دستم به دامانتنبوغ خود به کار التیام زخم انسان کنسر این نا جوانمردان سنگین دل به راه آورنژاد و کیش و ملیت یکی کن ای بزرگ استادزمین یک پایتخت امپراتوری وجدان کنتفوق در جهان قائل مشو جز علم و تقوی راانیشتن نامی از ایران ویران هم شنیدستیبه این وحشی تمدن گوشزد کن حرمت ماراحکیما محترم می دار مهد ابن سینا راانیشتن پا فراتر نه جهان عقل هم طی کنکنار هم ببین موسی و عیسی و محمد راکلید عشق را بردار و حل این معما کنوگر شد از زبان علم این قفل کهن وا کنانیشتن باز هم بالاخدا را نیز پیدا کن