دوبارهتنها شده ام،دوباره دلم هوای تو را کرده. خودکارم را از ابر پر می کنم و برایتاز باران می نویسم. به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم. دوباره میخواهم به سوی تو بیایم.تو را کجا می توان دید؟ در آواز شب آویز های عاشق؟ درچشمان یک عاشق مضطرب؟ در سلام کودکی که تازه واژه را آموخته؟ دلم می خواهدوقتی باغها بیدارند، برای تو نامه بنویسم.
و تو نامه هایم را بخوانی و جواب آنهارا به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستی. ای کاش می توانستم تنهاییم را برای تومعنا کنم و از گوشه های افق برایت آواز بخوانم. کاش می توانستم همیشه از توبنویسم. دوباره شب،دوباره طپش این دل بی قرارم. دوباره سایه یحرف های تو که روی دیوار روبرو می افتد. دلم می خواهد همه ی دیوارها پنجره شوندو من تو را میان چشمهایم بنشانم. دوباره شب ،دوباره تنهایی و دوباره خودکاری کهبا همه ی ابر های عالم پر نمی شود. دوباره شب،دوباره یاد تو که این دل بی قراررا بیدار نگه داشته. دوباره شب،دوباره تنهایی،دوبارهسکوت، و دوباره من و یکدنیا خاطره
| نوشته شده توسط امید در شنبه 86/10/1 و ساعت 9:25 عصر | نظرات دیگران()