درون سینهام رازیست سخت ناگفته...
مرا درد غربت سخت آزرده...
مرا روحیست سخت پژمرده
مرا فکریست سخت آشفته
گر از ایران جدا گردم کدامین خاک را گردم
به سان کودکی بی مادرو تنها در این دنیای وا نفسا
کجا پویم که را جویم کدامین سرزمین را وطن گویم
مرا وطن آنجاست مرا درمان زخم تن آنجاست
تمام خاطراتم زادگاهم بهترین یاران من آنجاست
تمام هستیم ایران من آنجاست
همیشه آسمان آبی زمین در زیر پایم رام و آرامش آرام
کجا یابم بجز ایران محبت را بهاران را وجود سبز باران را
وفا و مهر یاران را
گر از ایران جدا گردم کدامین خاک را گردم
کجا پویم که را جویم
کدامین خاک را وطن گویم
همه خاک وطن فریاد
سراسر درد و آه و داد
دلم خون گشت از بیداد
اگر دستان من تنگ است
اگر پاهای من لنگ است
اگر در پیکرم بارانی از سنگ است
اگر جای محبت آتش جنگ است
در این لحظه در این دوران به غربت آسود خفتنم ننگ است
ولی در خواب من دیدم که ایران رو به بهبودی است
پس از آن لحظههای خوب خوشنودیست
که ایرانم پر از نور است
ز آفتهای بد دور است
که ایرانم پر از شور است و چشم اهرمن کور است