صبا بیار ز یاران رفته ام پیغام
که درکشاکش دوران چه گشت شان فرجام
مرامصاحب وهمدرد وهمسفربودند
به همرهان من آمد چه اندر این ایام
ز طائران خوش آواز بزم دیروزم
خبر رسان که نشستند بر کدامین بام
ز شهد خاطرشان کام من بود شیرین
کجا شدند و ز شهد که اند شیرین کام
خبر زحال من خسته دل نمی گیرند
نمی برند چرا زین به ره فتاده نام؟
پریدگان ز قفس را ببر سلام از من
بگو که یاد شمایم خوش است صبح و شام
خوشا شما که ز قیدجهان شدید آزاد
گشوده خوش پر وبال ورها شدید از دام
دریده پرده مکررو ریای این فرتوت
شکسته دام و کشیدید دامن از اوهام
هر آنکه از سر غفلت سپرد دل اینجا
همی بداند و گویم بود خیالی خام
از این عروس بزک کرده کس نشد محفوظ
نخورده است کسی از خم وفایش جام
همان خوش است که همچون شما کنم پرواز
رسیده نامه به حکاک هم ز بار عام