لحظ? مرگ
عاقبت خاک گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
از خیابانها که می گذرم، گهگاه که سرم را بالا می آورم. دیوارهایی را می بینم که پر از کاغذ است و اکثر این کاغذها، اطلاعی? فوت آدمهاست؛ مرد یا زن، پیر، جوان و حتی بعضی اوقات کودک. جالب است برایم اینکه بعضی اوقات افرادی را می بینم که هاج و واج کنار دیوار ایستاده اند و به یکدیگر می گویند: من همین دیروز او را دیده ام، سالم بود، سر حال بود و...
آری، اکثر آدمها وقتی می میرند که کسی مرگشان را پیش بینی نمی کند. اما حیف و صد حیف که ما از این لحظه ها عبرت نمی گیریم. از اینکه شاید همین فردا، افرادی با دیدن اطلاعی? مرگ ما همین جملات را بر زبان بیاورند. آنگاه ما کجا خواهیم بود؛ آیا نوری سر بلند کرده به آسمانیم یا جنازه ای متعفن، خوراک مور و مار.
اینها همه بستگی به امروزمان دارد. اگر امروز خدایمان و حجت او را بشناسیم، تا به مرگ جاهلیت نمیریم. اگر امروز قدر خود را بدانیم و تن به خواسته های اصلی ترین دشمنمان(شیطان) ندهیم؛ جایگاهمان خان? مور و مار نیست. به مقامی می رسیم که لحظ? جان دادنمان، امام زمانمان بر بالینمان حاضر شود. آنگاه با نگاه آرامش بخش او، دیگر جان دادن سخت نیست. آسان ترین و آرام ترین لحظه، همان لحظه خواهد بود.