داستان بیسکوییت
یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود ، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکویت نیز خرید.
او بر روی یک صندلی دسته دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.
در کنار او یک بسته بیسکویت بود و در کنارش مردی نشسته بود و داشت روزنامه می خواند.
وقتی که او نخستین بیسکویت را به دهان گذاشت ، متوجه شد که مرد هم یک بیسکویت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.
آیا میدانستی که طول سرخرگهاى انسان روى هم رفته 19 هزار کیلومتر است و قطر مویرگها به کمتر از یک میلیمتر میرسد.
آیا میدانستی آلودگی هوا در تهران هر دو ساعت، یک تهرانی را میکشد.
آیا میدانستی که طاسی از خانواده مادرى به ارث میرسد نه از خانواده پدرى.
آیا میدانستی که در بانکوک مجسمه اى از بودا و جود دارد که از 5تن طلاى خالص ساخته شده است.
آیا میدانستی که دیوار چین در سال 294 قبل از میلاد ساخته شده است و طولش 1872 کلیومتر است.
در بحر حبیب گرچه ما خیس شدیم
در مکتب عشق اهل تشخیص شدیم
ره زین شب تاریک نبردیم برون...
ماندیم و به دست دوست سرویس شدیم
برای دانلود آهنگ ها به ادامه مطلب برید
از چارلی چاپلین می پرسند :
خوشبختی چیست ؟
میگه خوشبختی فاصله این بدبختی است تا بدبختی بعدی