ابرای پائیزی دلگیر من
جوونتره چهرة پیر من
چشمای من بی خبرای ساده
منتظرای دل به جاده داده
مردمکاتون به کجا زل زدن
باز واژه هاتون به کجا پل زدن
کاش بدونید که دارم هنوزم
از اشتباه قبلی تون می سوزم
با این که هیچ کس نیومد پیش من
شب زده ها چشمای درویش من
تنها نبودم حتی یه دقیقه
با تنهایی که بهترین رفیقه
همه از نفس افتاده بودن، دیگه آخرش بود. اونم خسته از همآغوشی دیگران روی کاناپه ول شده بود وآب توی لیوان رو ذره ذره بالا میکشید و من که از سر شب به خاطر چشمای اون اینجا بودم، حالا دیگه تو ظلمت اون دو تا چشم سیاه گم شده بودم. همه چیز مثل شبای دیگه بود. ولی نه، انگار یه چیزی فرق داشت...
* * *
مثل همه شبای دیگه همه دور و برش رو گرفته بودن و اصرار میکردن که یه چیزی براشون بخونه... ولی اون طفره میرفت... ولی خوب... بالاخره قبول کرد. مگه نه اینکه اون مال همه بود؟ مثل همه شبای دیگه گیتارش رو دستش گرفت و بقیه برای اینکه بهتر بتونن بهش نزدیک بشن چراغا رو خاموش کردن... و اون شروع کرد...
نمیدونم چرا ولی امشب صداش آتیشم میزد... اصلا توی این عالم نبودم ...
اون میخوند... نه ... مثل اینکه داشت نعره میزد، زخمههایی که دیوانهوار به سیمهای گیتار میزد از خود بیخودم کرده بود، چی میخوند؟ از همهاش فقط همین یادمه....
از این نامهربونیها دارم از غصه میمیرم
رفیق روز تنهایی، یه روز دستاتو میگیرم
تو این شب گریه میتونی پناه هق هقم باشی
تو ای همزاد همخونه چی میشه عاشقم باشی
تو اون تاریکی یه چیزی درخشید... یه چیزی که از چشم اون شروع شد ، از روی گونههاش پایین اومد، از بین اون لجنزار گذشت و توی دل من نشست...
زندگی همین جا تموم شد...
ما چون دو دریچه روبه روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه بهشت اما آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خستهاست
زیرا یکی از دریچهها بستهاست
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد
هر کسی در شب 15 ذی القعده هر حاجتی داشته باشه خدا بهش میده ، امشب یادتون باشه از خدا بهترین ها رو برای دیگران و خودتون بخواین
التماس دعا