هر وقت کسی رو دیدی احساس کردی میخواد بغلت کنه و فقط تو می بینیش... زبونت بند اومده... صدایی نمی شنوی... زمان نمی گذره... مطمئن باش عزرائیله
ما عاشق فهم و ادب و معرفتیم
ما خاک قدوم هر چه زیبا صفتیم
از زشتى کردار دگر خسته شدیم
محتاج دو پیمانه مى معرفتیم
جارو برقی با اینکه می دونه زباله راه نفسش رو می بنده، باز هم هورتش می کشه
...
...
...
جارو برقیتم آشغال!
روزگاریست که همه عرض بدن میخواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن میخواهند...
دیو هستند ولی مثل پری میپوشند
گرگهایی که لباس پدری میپوشند
آنچه دیدند به مقیاس نظر میسنجند
خوب طبیعیست که یک روز به پایان برسد
عشقهایی که سر پیچ خیابان برسد
بعضیا با غصه پیرن بعضیا با غم رفیقن... بعضیا از بس عزیزن هرگز از دلها نمیرن!!
کیو کیو بنگ بنگ
صلات ظهر مرداد / هوای پخته ی منگ
دوتا بچّه ی بی خواب / ته یه کوچه ی تنگ
با یه تفنگ چوبی / یه تیر کمون یه مشت سنگ
میرفتیم جنگ دشمن / come on کیو کیو بنگ بنگ
چقدر سرخ پوست کشتیم / تو اون کوچه ی بن بست
چه فصل ساده ای بود / برادر خاطرت هست؟
برای خواندن ادامه شعر به ادامه مطلب برید