قبلهی گربههای عالم
روزنامه خاطرات سفر ببریخان به فرنگستان
■ شنبه اول نیسان
به اتفاق شاه به سفر فرنگ رفتیم. ما البته برای تفریح و تفرج به فرنگستان نرفتهایم چون اهل اندرونی و خدم و حشم و ملازمان رکاب را نیز مثل سلطان صاحبقران در معیت خود بردهایم و تفرج با اهل اندرونی معنا ندارد. ما به فرنگستان آمدهایم تا با گربههای فرنگی مراودتی نماییم و سری به اتحادیه ملل گربهسانان بزنیم و آنجا نطقی بکنیم.
در بدو تشریففرمایی ما «کنت کتیه» به اتفاق «مادموازل پیشیه» و جمعی از گربههای دارالخلافه پاریس و حومه به پیشوازمان آمدند. در مسیر شانزهلیزه جمع زیادی گربههای فرنگی به تماشا آمده بودند و هلهله فرنگی میکردند. در طاق نصرت اتوال، به اتفاق چند فقره فتوغراف به یادگار انداختیم. چند گربه عورت فرنگی آمدند مقادیری رقصیدند که خوشمان آمد و هیجانزده پنجولی زده و احسنتی فرمودیم. سوگلی ما پیشولی بانو با چشم غرهای ما را تحت نظر داشته و با تحیر و تهدید عرض کرد:
- قبلهی عالم؟ ای خاک عالم!
گفتیم که برای تفریح و تفرج به فرنگستان نرفتهایم.
■ یکشنبه دویم نیسان
برای خواندن ادامه خاطرات به ادامه مطلب مراجعه کنید
گویند مرگ سخت است، و سخت تر از مرگ، انتظار برای اس ام اس من!
خیلی انتظار کشیدی آره؟
دوستت دارم، تو چی؟
خیلی می خوامت، تو چی؟
دوریت اذیتم می کنه، تو چی؟
بی تو می میرم، تو چی؟
......
من الکی گفتم، تو چی؟
درجات دیوانگی:
1. گیج
2. خنگ
3. پپه
4. گاگول
5.اسمت چی بود؟
برای خواندن بقیه جوک ها و اس ام اس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید
چون سبوی تشنه ...
از تهی سرشار
جویبار لحظه ها جاریست
***
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب،واندر آب بیند سنگ
دوستان و دشمنان را می شناسم من
زندگی را دوست می دارم؛
مرگ را دشمن.
وای،اما_با که باید گفت این؟_من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن
***
جویبار لحظه ها جاری
مهدی اخوان ثالث
■ شنبه اول ایلولو ما که ببری خان، عزیزکردهی سلطان صاحبقران و خود سلطان و خاقان گربههای ممالک محروسه و قبلهی عالم گربهسانان باشیم، اراده فرمودیم خاطرات یومیهی خود را مثال شاه عظیمالشأنمان به مصداق «کلام الملوک، ملوک الکلام» به رشتهی تحریر درآوریم. باشد که عبرتی برای گربهسانان آتیه بوده و این دستخط همامیونی در مصحف ایام یادگار بماند.
■ یکشنبه دویم ایلول
«پنجولالسلطنه» وزیر جنگ آمده راپرت میدهد: یک عده از گربههای قشون انگلیس از مطبخ اردو به اندرونی تجاوز کرده و اسباب صدمه و زحمت شدهاند. فوج گربههای اندرونی هم غیرتی شده، آرایش جنگی به خود گرفته، دم بالا گرفته، مو سیخ کرده، به آنها حملهور شده و اجمعین را دستگیر کرده به محبس بردهاند. آنها نیز تضرع نموده که ما زیاده تجاوز ننموده و کم نمودهایم.
«پشمک الممالک» صدراعظم ما میگوید: رهایشان کنید این گربههای نازنین را، قدمشان روی چشم. علیایحال شاید به قصد ضیافت آمدهاند، میزبان چرا بیمهری کند؟
لهذا ما نیز مهرورزانه فرمودیم آنها را خلعت داده، آزاد کرده و با اکرام تمام با دهل و سرنا راهی نمایند که در فرنگستان نگویند گربههای ایرانی بی چشم و رو هستند.
البته به نظرمان این پشمکالممالک با گربه فراماسونهای حوالی لندن سر و سری دارد. خفیهنویسان راپرت دادهاند ملکه گربههای انگلیس به او لقب Sir Cat Pashmak داده و با مشارالیه مصاحفه و معانقه دارد. خوب میدانیم این پشمکالممالک، گربهی دنبه دیدهای است و پدرگربهسوخته از ما مخفی میکند.
■ دوشنبه سیم ایلول
«ملوسالسلطان» ولیعهدمان آمده با یک .................................
ادامه این خاطرات را در ادامه مطلب بخوانید
کشتى گیرى در فن کشتى گیرى سرآمده بود و سیصد و شصت بند فاخر بدانستی مگر گوشه ی خاطرش با جمال یکی از شاگردان میلی داشت. سیصد و پنجاه و نه بندش درآموخت مگر یک بند که در تعلیم آن دفع انداختی و تاخیر کردی . فی الجمله پسر در قوت و صنعت سرآمد و کسی را در زمان او با او امکان مقومت نبود تا بحدی که پیش ملک آن روزگار گفته بود : استاد را فضیلتی که بر من است از روی بزرگیست و حق تربیت وگرنه به قوت ازو کمتر نیستم وبه صنعت با او برابرم. ملک را این سخن دشوار آمد . فرمود تا مصارعت کنند. مقامی متسع ترتیب کردند و ارکان دولت و اعیان حضرت و زورآوران روی زمین حاضر شدند . پسر چون پیل مست اندر آمد بصدمتی که اگر کوه رویین تن بودی از جای برکندی . استاد دانست که جوان به قوت ازو برتر است . بدان بند غریب که از وی نهان داشته بود با او درآویخت . پسر دفع ندانست بهم برآمد. استاد به دو دست از زمینش بالای سر برد و کوفت . غریو از خلق برخاست . ملک فرمود استاد را خلعت و نعمت دادن و پسر را زجر و ملامت کرد که با پرورده ی خویش دعوی مقومت کردی و بسر نبردی. گفت : ای پادشاه روی زمین ، به زور آوردی بر من دست نیافت بلکه مرا از علم کشتی دقیقه ای مانده بود و همه عمر از من دریغ همی داشت ، امروز بدان دقیقه بر من غالب آمد . گفت : از بهر چنین روزی که زیرکان گفته اند : دوست را چندان قوت مده که دشمنی کند . نشنیده ای که چه گفت آنکه از پرورده خویش جفا بدید.
یا مگر کس در این زمانه نکرد
کس نیاموخت علم تیر از من
که مرا عاقبت نشانه نکرد